هر ماه میگم، این ماه دیگه بهترین ماه 97 باید باشه میبینم بحمدالله چقدر اتفاقات منهدم کننده ای وجود داره و خبر ندارم، خدایا من ایمان آوردم خود بدبخت پندارم، میشه دیگه ثابت نکنی میتونم از این بدبخت تر هم باشم؟؟
این چند روز دقیقا همون روزایی بود که هر کسی جای من بود باید شونصد هزار بار لعنت میفرستاد به دختر بودنش و تحت تاثیر این جاهلیت مدرن میگفت ای کاش پسر بودم و صدها هزار ای کاش دیگه.
ولی من تا اینجا راه نیومدم که الان از عقایدم دست بکشم و همچنان افتخار میکنم به دختر بودنم و اینکه با وجود این محدودیت غیر قابل انکار تو این نقطه از زندگی ایستادم.
حرف های زیادی شنیدم و هم اکنون که این پست رو مینویسم در حال شنیدن حرف های زیادی هستم و مطمئنا حرف های زیادی خواهم شنید و من همچنان در فاز سکوت و نهایتا یک جمله میگم و همه با هم سکوت میکنیم ولی میرسه روزی که نوبت حرف زدن من میشه، اهل انتقام نیستم ولی اون روز ارزش آدم های برای من از قبل مشخص شده و میدونم چطور رفتار کنم!
تا الان نسبت به این عقاید مردسالارنه‌ی متعصبانه خیلی هنجار شکن بودم، از الان به بعد هم وضعیت همینه(شوخی ندارم که، الکی نیست که به من میگن مبهم).
اصلا میدونین گاهی فکر میکنم همین هنجار شکن بودنم، اعصابشون رو خورد میکنه، تا جایی که به شکل واضحی همین رفتارم رو نشونه میگیرن و شروع میکنن به انتقاد!!
فقط یک حربه قدرت کم دارم و با شناخت از این قوم میتونم بگم، یک حربه مثل یک مدرک تحصیلی ای که کسی نتونه ارزشش رو ببره زیر سوال، مدرکی که اینقدر جایگاه ویژه ای داشته باشه که نتونن محدودم کنن، یک چیزی مثل پزشکی مثلا!
دروغ چرا هیچ احساسی نسبت به این رشته ندارم (فارغ از احساس تنفر موقتی) ولی مجبورم این رشته رو انتخاب کنم تا بتونم خودم باشم.
همینقدر دید محدودی داریم نسبت به خانوم ها، که اگر مدرک معتبر نباشه، که اگر رشته اش مهم نباشه و محدودیت ها از بین نمیره، بلکه از خانه پدر دایورت میشه به خانه همسر!
البته به نظر من  همه این محدودیت ها تقصیر آقایون نیست، تقصیر خود خانوم ها هم هست، کسی که احساس میکنه بزرگترین هنر خانوم ها پختن غذاست، با این تز فکری هیچوقت نه خودش میتونه یک متفکر باشه و شخصیت برتری داشته باشه و نه بچه ای که تربیت میکنه!
بحث رو فمنیستی نکنیم که هم از حوصله شما خارجه و هم من الان پتانسیل بحث های احتمالی در این مورد رو ندارم
این روزها فقط دلم میخواد فریاد بزنم که من مایه ننگ نیستم و بعد هم  یک گریه چند ساعته ولی این پوسته محکمی که ساختم اجازه این کار رو به من نمیده و وادارم میکنه مقاومتم رو بیشتر کنم و تو خلوت خودم با همون غرور له شده‌ام، بجنگم و به گفتن یک جمله بسنده کنم:هنوز بازی من شروع نشده!
چه تو فضای مجازی و چه تو دنیای واقعی خطاب به یکسری افراد، حرف های زیادی برای گفتن دارم ولی حیف که هنوز به نظرشون هیچ جایگاه خاصی ندارم و اگر الان حرفی بزنم به بدترین نحو جوابی میدن که من باز هم چاره ای جز سکوت ندارم، میسپارمتون به آینده، ولی مطمئن باشین من آدم سکوت کردن نیستم، فقط امیدوارم شما هم آدم کم آوردن نباشین! 


*حالا من میگم ساکت فکر نکنین دیگه خیلی ساکت، فقط حرف نمیزنم، دیروز پس از ساعت ها شنیدن پند و اندرز و نصیحت (بخوانید به توپ بسته شدن من و غرورم و رفتارم و.) بالاخره به مقصد که رسیدیم، به محض پیاده شدن از ماشین آهنگ، عجایب شهر رو زدم، دقیقا همون بخشش که میگه:آزاد شدم خوشحالم ننه، ایشالا آزادی قسمت همه(به مظلومیت من ایمان بیارین)
*تیتر هم از هر زاویه حساب میکنم فقط میتونه غرنامه باشه نه روز نامه(روزمره) ، شبیه پیرزن های 90 ساله غرغرو، رو دور تکرار شدم، شرمنده واقعا، ممنون که تحمل میکنین:) 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها