تاپیش از این اندکی دیرتر می رسیدم به سفره افطار و برای همین در جریان  صحبت هایشان قرار نمی گرفتم.
برای افطار که رفتم دیدم در حال غیبت هستند،روزه را افطار نکرده بلند شدم،چند دقیقه ای را به آشپزخانه رفتم و خودم را با شست و شوی دست هایم سرگرم کردم،یکبار،دوبار،سه بار،دیدم بی فایده است و صحبت هایشان تمام نمی شود و تنها آب را بی جهت اسراف کرده ام.
آمدم سر سفره ،صدایشان به قدری بلند است که نمی شود مانع شنیدن حرف هایشان شد.
کمی فکر میکنم ، ارام به گلاب میگویم: سوره مسد را بلدی!؟
میخواند و من هم می خوانم ، چند سوره کوتاه دیگر میخوانیم درست نمیدانم کدام سوره ها به گمانم ماعون،قارعه، فیل، و. چند سوره دیگر بوده است،به پدر میگوییم سوره قریش را حفظی !؟ به تایید سر  تکان میدهد و میخواند آیه سوم را کامل بلد نیست ، من و گلاب همراهیش میکنیم، همه ساکت شدند و به قرآن خواندن مان گوش میدهند ، عادیات،زال،تکاثر باز هم نمیدانم کدام سوره ها بوده.
آن شب بالاخره تموم شده.
روز بعد دوباره بساط غیبت به قوت خود پابرجاست.
میگویم : قصد تمام کردن غیبت هایتان را ندارید !؟
میگوید: اوه،دیر رسیدی،از غیبت های اصلی جا مانده است.
و من سعی میکنم با گلاب حرف بزنم و صدایشان را نشنوم.
دیشب باز هم سر سفره افطار، ظرف غیبت را چیده بودند.
به شوخی گفتم:
شما ها روزه میگیرین این روزه غیبت ها رو خنثی میکنه،ما که روزه نمیگیرم اخر این غیبت هاتون بیچارمون میکنه
به شوخی جواب داد: خیالت راحت ثواب روزه هامون به افطار نمیرسه حتی.
موقع سحر تنها بود ، گفتم تو را به خدا رعایت کنید ، دیگر غیبت های تان برایم اعصابی باقی نگذاشته ، چرا آخر کافی‌ست
شروع میکند به مسخره کردنم ، آنقدر میگوید که به گمانم خودش خسته میشود ، میگوید سعی میکنم رعایت کنم
و من مثل کسی که لشکرش شکست خورده اما او امید دارد شیپور پیروزی را بشنود ،همچنان منتظرم.
خسته شده ام ،نه از مقاومت کردن،از غیبت های‌شان ، حرفی بزنم ، موج تمسخرشان مرا در هم میشکند.
نه میشود سکوت کرد ، نه میشود سکوت نکرد‌
نمیدانم ، واقعا نمیدانم کسانی که نماز مغربشان در مسجد خوانده میشود چرا اینچنین غرق غیبت شده اند.
دیگر نمی دانم باید چه کنم.
از آن ها و غیبت نکردنشان ، ناامید شدم ، ای کاش بشود خودم را نجات دهم.
هر بار ، با هر جمله ای که غیبت میکنند به سخره گرفته شدن اعتقاداتم را به عین میبینم و به این دلخوش کرده ام هستند کسانی که دغدغه های مرا به سخره نگیرند
سخت دل ازده ام اما همچنان از اعتقاداتم دست نمیکشم.
به نظرتان راهی هست که بتوانم دست کم خودم را از این طوفان گرد و غبار نجات دهم!؟

طوفان گرد به دل هایمان رسید و ما
در فکر خاک نشسته بر تاقچه همسایه ایم
طوفان چنان در نوردیده راه های دیده را 
ما در خیال غبار نشسته روی اسباب خانه ایم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها